وقت است که از چهره ي خود پرده گشايي
«تا با تو بگويم غم شب هاي جدايي»
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»
«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»
اي کاش تو يکبار به بالين من آيي
در بنده نوازي و بزرگيِ تو شک نيست
من خوب نياموختم آداب گدايي
عمري ست که ما منتظر آمدنت، نه
تو منتظر لحظه ی برگشتن مايي
مي خواستم از ماتم دل با تو بگويم
از ياد رود ماتم و دل چون تو بيايي
امشب شدهاي زائر آن تربت پنهان؟
يا زائر دلسوخته ی کرب و بلايي
اي پرسشِ بيپاسخِ هر جمعه ی عشّاق
آقا تو کجايي؟ تو کجايي؟ تو کجايي؟
یوسف رحیمی
فراخوانده تو را هر صبح جمعه
ولیِّ صبح و ظهر و عصر جمعه
بیا تا بهر تعجیل ظهورش
به یاری سردهیم آوای ندبه
به کانال صاحب الامر در تلگرام بپیوندید